محمد نيكانمحمد نيكان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

نیکان تک ستاره شبهای من

بازگشت دايي جان از سفر حج

سلام گل گلكم 3 شنبه مراسم استقبال دايي جان .دايي بابايي كه قبلا گفته بودم رو داشتيم .به سلامتي با خانمشون كه به مكه مشرف شده بودن برگشتند .ايشالاه قسمت ما هم بشه .آمين.اينم نيكان قبل از استقبال با گلي كه واسشون خريده بودم اينم بت من آقا نيكان كه شب گذشته خريده بود و با خودش آورده بود   ...
24 مهر 1393

نيكان عنكبوتي

اين لباسا رو از مشهد واست گرفته بودم خيلي با مزه ميشي توش خوجمل مامان اينم ژله تزرزيقي كه البته قبلم نمونه ازش گذاشته بودم .دوباره واسه دعوتيه بچه هاي دايي حميد بابايي كه امسال مكه مشرف شده بون درست كردم .آتنا جون و آيناز جون و امير حسين جانو 5 شنبه گذشته سفره خانه آب و آتش تو بند عمرشاه دعوتشون كرديم خيلي خوش گذشت و اينم ژله اي درست كردم ناگفته نماند با همين دسته چلاقم درست كردم پدرم در آمد اينم عكس نيكاني تو تالار فيروزه روز عيد غدير ومن سفره داشتم تو رو هم با خودم برده بودم ...
22 مهر 1393

روز جهاني كودك

روز جهاني كودك و داشتيم كلي حرف زدم راجع بهش موقع عكسا گير كرد چون تاييد نكرده بود همه پاك شد دوباره هم حال ندارم بنويسم. تو با خاله رفتي جشن و من نيامدم اينم لباس فرماي خوشكلت كه خيلي بهت ميياد ...
19 مهر 1393

عيد قربان مبارك

سلام گل گلي مامانم .مطالب جا افتاده زياد دارم بزار اول از عيد قربان بگم كه 1 شنبه هفتهپيش بود .شبش با خاله اينا يه د.ري زديم بعد رفتيم قعه شام خورديم و شب آمديم خوابيديم بابايي كه طبق معمول اول صبح رفت سر كارش .منم از شب  خيلي احساس درد تو مچ دستم حس ميكردم خلاصه صبح بيدار كه شدم ديدم مچ دستم ورم داره و خيلي درد ميكنه .زنگ زدم مادر جون آمد با روغن چرب كرد و بست خاله اينا ظهري آدن ناهار كه خورديم دستمو با كردم نشون دادم علي آقا گفت اين كه خطر ناكه پاشين بريم دكتر رفتيم اورژانس .متخصص كه كسي نبود عم.مي هم كه نرفتم .ساعتاي 8 شب بابايي آمد از اينكه بهش نگفته بودم يه كم دلخور شد.آخه كاري از دستش كه بر نمييامد گفتم اين همه راه نكوبه بياد.زياد...
19 مهر 1393

ماشين كنترلي

سلام .نيكاني عزيزم.مامان جون باز شما ديروز نوبت دندونپزشكي داشتي به سلامتي فقط يه دونه كرسي ديگه مونده پر كني همه دندونات پر شده.هميشه عالي بودي.اما ديروز واقعا اقا بودي كوچكترين اشكي تو چشات جمع نشد.الهي مامان قربون پسر قوي خودش بره.به قول خودت مثل بن 10 واسه همينم واسه اتاقت يه استيكر بن 10 قهرمان خريديم.خلاصه بعدش رفتيم واسه پرهام سوغاتي بخريم آخه ما اصلا مشهد نت.نستيم بازار بريم فقط مشغول خريد وسايل خونه بوديم .براي تو هم يه ماشين كنترلي خريديم آخه بابايي قول داده بود مشهد واست بخره كه وقت نشد .كلي باهاش ذوق كردي. اين عكسم مال ديروز ه كه رفتي 2 تا كلاه رو هم پوشيدي ميگي مامان بيا ازم عكس بگير ...
6 مهر 1393

اول مهر سال 93

امسال همونطور كه گفتم اول مهر مشهد بوديم و نيكان كوچولوي ما از 5 مهر سال تحصيليشو آغاز كرد صبح از زير قرآن رد كردم پسرمو و راهي مهد كودك شد. يعني من كشته مرده اين ژست ها تم مامان ...
5 مهر 1393

خواهر گلم تولدت مباركككك

31 شهريور تولد خاله راضي بوده كه ما مشهد بوديم نشد برين تولدش .البته قول داده يه شب جهانگردي دعوتمون كنه اما من دوست داشتم از اين تريبون دوباره تولد خواهري يو بهش تبريك بگم ايشالاه سالهاس سال شمع وجودت پر فروز باشه در كنار خانواده       ...
5 مهر 1393

بازگشت از مشهد

سلام .گفتم قرار شد 2 يا 3روزه بريم مشهد با اجازتون رفتيم و يه يه هفته اي موندگار شديموسفر خوبي بود و به تمام خريداي خونم ار قبيل پرده و كاغذ ديواري رسيدم هر چند بازار مازار ديگه نشد برم.اما خوب خريداي خونه واسم مهمتر بود.تولدمم كه 3 مهر بود كل گروه فاميل كه با هم وايبر داريم ساعت 3 به مديريت عمو رحمت من كه مقيم استراليا هستن آنلاين بودن و يه تولد مجازي گرفيتم خيلي بامزه و خوب بود همه وقت گداشته بودن ساعت 3 انلاين بودن و تبريك گفتن و شرمنده همه شون شدم .يكي از بهترين تولداي عمرم بود.همون ظهر هم بابايي به مناسبت تولدم ما رو پديده شانديز دعوت كرد كه خيلي خوش گذشت.با مامانم اينا رفتيم.همه بهم پول هديه دادن.ميخواستيم كيك هم بخريم كه اصلا وقت نشد ...
5 مهر 1393
1